بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

`پیشواز سال نو

سلام به عشقهای خودم امسال برای تعطیلات سال نو تصمیم گرفتیم بریم پیش مامانی و بابایی چون اولین سال بود که از ما دور بودن و دلمون نیومد تنهاشون بذاریم برای چارشنبه سوری اونجا بودیم و همونجا آتیش بازی کردیم و حسابی خوش گذروندیم البته هوا همچنان سرد بود یه عالمه لباس زمستونی هم با خودمون بردیم گل پسرمون که مردی شده برای خودش و پوشک و گذاشته کنار حتی شبها موقع خواب همچنان هم برای غذای خوردن هم که باید دنبالش برم و موقع تماشای تی وی که حواسش نیست غذاش و بهش بدم از اونجا که فایزه (دختر عمه بردیا) باهامون بود خودش یه دنیا کمک بود به مامان از مسئولیت من کمتر شده بود و کمکم میکرد و بیشتر اوقات غذای بردیا نفس و بهش میداد آندیا جونم که یه خورده...
23 اسفند 1392

روزهای دوست داشتنی اما سخت

  سلام عزیزای دلم  حواستون هست چه مامان غر غرویی شدم همش میام و گله و شکایت میکنم اما خوب فداتون بشم شما به دل نگیرین و به روتون نیارین اما اگه من نگم که اونوقت مامان سمانه غر غرو نمیشم که....  اما خوب با خودم گفتم که هر چی تو روزانه هامون هست و باید بگم حتی اگه اسمش غر زدن باشه از اونجا که فکر میکنم آندیا جونم قراره دندون در بیاره که این همه بیقرار میشه و بهونه گیری میکنه و دوست داره همه وقت مامان مال اون باشه جدای کم خوابیهاش و خواب بیش از اندازه سبکش که من تا به حال تو هیچ بچه ای تا به این حدش و ندیدم و ما هم یه داداش بردیای دوست داشتنی و و یه بابا بهمن مهربون و مسئولیت خونه داری هم داریم و تازشم نزدیک عید ...
15 اسفند 1392

یه روز برفی

عزیزای دلم مدتیه نمیتونم از خونمون براتون پست بزارم به همین دلیل عکسها و مطالب یه خورده در هم و پراکندس و زیاد نمیتونم از روزانه هامون بگم  ببخشید فقط در حدی که اینجا سوت و کور نشه میام     طبق معمول زور گویی آندیا جونم به داداش بردیا    آندیای شیطون که همه جا سرک میکشه و عاشق کشو به هم ریختنه مخصوصا" کشو لباس      کلی خوشحاله بابت بالا رفتنش    از لای در مشغول دالی کردن و حسابی ذوق کردن    دوباره دالی     آندیا حسابی از چادر استقبال کرد و حسابی خوشحال از داشتنش   دلش نمیخواست بیاد بیرون   ...
18 بهمن 1392
1